مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
پانته آپانته آ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

مانی و پانی نینی های ما

ما اومدیم

1392/6/28 19:02
64 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به همه.

 

ما اومدیم.باور کنین اصلا وقت نمیشه بیام وب.

این روزا هم که خیییللی به معنای واقعی سنگین شدم.تا حدی که زانوهام موقع خم شدن یه کمی درد میگیره.

اگه دراز بکشم دیگه خدا باید خودش کمکم کنه که بتونم بلند شم!!جدی میگم.خیلی اوضاع بدی دارم.

پنج شنبه هفته ی پیش رفتم پیش دکترم.گفتش که حدودا 20 مهر تاریخ زایمانمه.البته سزارین.

که همیشه چند روزی زودتر از چهل هفته ی کامل، میشه.

دوشنبه ی همون هفته هم یه سونوی جدید انجام دادم که بیوفیزیکال بود.

خیلی اذیت شدم.خدا رو شکر به خونمون نزدیک بود.شب قبلش داشتیم با امیر صحبت میکردیم.

گفتم کاش تو فردا بودی.ممکنه که تا من سونو رو انجام بدم خالشو اذیت کنه و بهونه ی منو بگیره.آخه من نباشم همش میگه بریم پیش مامان.

خداییش همیشه امیر همراهم بوده.این سری چون قرار بود سونو رو نزدیک خونه انجام بدم و خواهرمم بود گفتم که امیر از کارش نیفته.ولی همش نگران بودم.تازه اصلا به سونو دقت نکرده بودم که یه چیز متفاوت و خاصه.

فکر میکردم مثل همیشه هست.خلاصه وقتی که به امیر گفتم،گفت حتما خودم میام.زودتر از اداره راه میفتم.

منم خییللی خوشحال شدم.بله.اینطوری شد که امیر آقا اومد.و چه خوب شد که اومد.چون همین که منشی سونو رو دید گفت طول میکشه.یه چیز شیرین بخور بعد بیا.

وقتی آماده شدم،گفتش که نیم ساعتی طول میکشه.واسه مانی انجام نداده بودم.

اصلا اولین باری بود که دیدم همچین چیزی هست.

مانی هم که طبق معمول همراهمون بود.دیگه وقتی دیدم اینطوریه به امیر گفتم تو و مانی برین خونه.مانی اذیت میشه.من خودم میام.خواهرمم که چون امیر اومده بود گفته بودم نیاد.

امیر گفت اذیت نمیشی،گفتم نه.اینجوری بهتره.راهم که خیلی نزدیک بود.

این شد که اونا برگشتن خونه و من حدس بزنین چقدر کارم طول کشید؟

از ساعت 3 و نیم بعد از ظهر رفتم زیر اون دستگاه که برای ضربان قلب جنین بود و حدود پنجاه دقیقه طول کشید و دو مرحله انجام داد.بعدم که یه سونوی معمولی هم انجام دادم و ساعت پنج و پنج دقیقه ی بعد از ظهر رسیدم خونه.

همش به این فکر میکردم که اگه امیر نیومده بود چی میشد با مانی و بنده ی خدا خواهرم که حسابی مانی اذیتش میکنه!

خدا رو شکر سونو و ضربان قلب و سونو خوب بودن.

چند روزی میشه که بلاگفا مشکل داشت.نتونستم بیام وبلاگم رو آپ کنم.

این پست رو قبل از قطع شدن بلاگفا البته نصفه نوشته بودم.الانم به همون تاریخ ثبتش میکنم.

چندتا از عکسای مانی رو میخوام بذارم.راستش یادم نیست که موقع نوشتن این پست قرار بود در ادامه چی بنویسم و چیکار کنم!!

همیشه امیر که از سر کار بیاد هنوز پاشو تو خونه نذاشته به امیر میگه بابا کشتی بگیریمبازی خوب کنیم.

بعدشم که دیگه بی خیال نمیشه.واقعا کشتی میگیرنا.این عکسا هم که بعد از کشتی گرفتنشونه.تموم بدن مانی قرمز شده.امیدوارم که تو عکسا مشخص باشه.

http://axgig.com/images/17381263554618625725.jpg

http://axgig.com/images/41646599083393332788.jpg

 

اینم که یه نمونه از بلاهاییه که امیر سر مانی میاره.برای خونه خرید کردم.

فروشنده یه چیزایی رو تو این کارتن گذاشت.بعدشم که شد اسباب بازی مانی.

http://axgig.com/images/17281256120014666377.jpg

http://axgig.com/images/88756465413125289993.jpg

 

 

[ پنجشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 23:39 ] [ مامان شکوه ]

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)