ازیلدا تا آخر بهمن ما !
سلام دوستان ماهم.
خوبین،خوشین؟انشالا که همینطور باشه.
حسااااابی دلتنگتونم.باز هم طبق معمول باید بگم که فرصت نمیشه زود به زود پست بذارم و همینطور به دوستای گلم سری بزنم .
ولی روی ماه همتونو میبوسم.
پسرم مانی روز به روز بزرگتر میشه و آقاتر.و در آستانه ی پایان چهار سالگی به سر میبره.و وقتی به این فکر میکنم که چهار ساله که خدای مهربون ما رو به یمن وجود پسرم لایق پدر و مادر بودن دونسته از خود بی خود میشم.میشه گفت که شیطنتاش کمتر شده.حرفای قشنگی میزنه.از مربی مهدش خیلی چیزای خوب یاد گرفته.
دخترم پانته آ هم همینطور.داره بزرگ میشه و الان یک سال و چهار ماهه که وجود زیباش رو کنارمون احساس میکنیم.
دیگه به وضوح با هم دعوا میکنن و البته بازی.
بازی هایی که آخرش به دعوا ختم میشه.و این وسط منم با یه اعصاب به هم ریخته و داغون.
دنبال هم میدون و میخندن و شادی میکنن.اما وقتی که دعواشون میشه من باید شاهد گریه ی دوتا وروجک باشم و تصمیم بگیرم که چطور آرومشون کنم.
پانته آ کوچولوی ما با شنیدن صدای چرخیدن کلید تو قفل در سریع بابا شو صدا میزنه و میدوه و به استقبال بابا امیرش میره و دستاشو دور پاهای بابا حلقه میکنه و سرشو تکیه میده به پای بابا و منتظر میمونه تا بابایی بغلش کنه.
بابایی براشون خوراکی میخره و همش میگه ( با )و میخواد که بازش کنیم.وقتی که صداش میزنیم جواب میده و میگه (بعین) یعنی بله.همش میره روی میز ال سی دی و از روی تخت هم میره روی دراور میشینه و اوایل نگران بودم که نیفته.ولی خدا رو شکر مهارتش تو حفظ تعادل و پایین اومدن از دراور به روی تخت و از تخت به زمین،بالا رفته.وقتی آب میخواد میگه( آبوم) دقیقه به دقیقه هردوتاشون آب میخوان.
از شب یلدامون بگم که در کنار دوستانمون خیلی بهمون خوش گذشت.
چند روز قبل از شب یلدا هم،مهد کودک مانی عکاسی ویژه ی شب یلدا با دکور شب یلدا،داشتن و البته پانته آ رو هم بردم و ازش عکس گرفتن.که البته چون خییلی بی قراری و گریه کرد،اون چیزی که باید میشد،نشد و حتی دکور یلدایی هم اصلا تو عکسش مشخص نیست.
ولی انقدر اذیتمون کرد که به همینشم قانع بودیم ;-)
چندباری هم باغ دوستانمون رفتیم و خیلی خوش گذشت.مانی حسابی با ماسه ها بازی می کرد.
این روزا هم مشغول خرید عیدیم.البته تو خونه ی ما فعلا فقط آقایون موفق به خرید شدن :-)
منو دخترم خرید خاصی نکردیم فعلا.
تصمیم دارم که مانی رو دیگه مهد نبرم.دلم میخواد پسرم کنارم باشه.تو این مدت هم خیلی چیزای خوب یاد گرفته.از مربیاش ممنونم واقعا.
چندتا از عکسای این مدت
اول عکسای یلدای ۹۳ ما
اینجا هم که شب یلداست و پانی کوچولوی مامان اولین بار بود که تصمیم گرفت بره روی صندلی
اینجا هم که در ادامه ی شب یلداست و خیلی بیقراری میکردی و من خوابوندمت.
عکسای باغ
مانی و یاس
پانی خجالتی و هنگ کرده از اینکه رو زمین گذاشتیمش.کفش پاش نیست.البته تا حالا براش کفش نپوشیدم چون خیلی خوب نمیتونست راه بره و حتما خسته میشد.
از راست:یاس،پانیذ،محمد حسین و مانی
پانته آی راننده.البته حسابی قر میدادی با آهنگای مورد علاقه ت تو ماشین
اینجا هم که پارک رفته بودیم و مانی کلی بازی کرد.البته پارک که زیاد میریم.تفریح مورد علاقه ی مانی و البته پانی که وقتی از پارک میایم بیرون،حسابی گریه میکنه و همش میگه (دا دا)یعنی تاب تاب.
دو ماهی بود که مانی رو کلاس بلز ثبت نام کرده بودم تو مهد.ولی از این به بعد چون مهد نمیبرمش باید بیرون یه آموزشگاه ثبت نامش کنم.
تو این عکس پانی گریه میکنه و میخواد مضرابای مانی رو بگیره
مانی در حال رفتن به مهد
وروجک بازیای پانی
مانی هم غر میزنه که پانی نمیذاره من کارتون ببینم.
این عکس هم که تولد خانم همسایه دعوت بودیم.
پ ن:این پست امروز 17 اسفند تکمیل شد!!!